نوسانگیرم من.
روزگارم بد نیست.
تكه سهمی دارم ، خرده سودی ، سر سوزن انصاف .
کارگزاری دارم ، بهتر از برگ کلم .v
دوستانی ، بهتر از گرگ و شغال .

و سهامی كه در این نزدیكی است :
لای این قند و شکر ، پای آن ذوب بلند.
روی شتران و غپاک ، روی مارون و کگل .

من طمعکارم .
عشق من پول و دلار
سهم من فجر و کچاد
قلرست قندِ شکرپاره ی من .
نوسان با اعتبار کارگزار می گیرم.

در خریدم جریان دارد مکر ، جریان دارد ظلم .
شرم از پشت کلامم پیداست :
همه ذرات وجودم متقلب شده است .
من سهامم را
آن زمان می خرم
كه فروشنده اش
از تنگیِ دست
به خود می پیچد
و سرِ ظهر ،
همه گیج و هراسان شده اند .

نوسانگیرم من
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی سبدی می سازم با سهم ، می فروشم به شما
تا به تعدیلی كه در آن زندانی است
ذهنتان تازه شود .
چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم
سفره ام بی نان است .
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی جان است