سوال این است: آیا ما مریض بودیم؟/ حتما بخوانید.
از نظر روانشناسان شناختی و گشتالتی ابداً! کاری که ما میکردیم این بود که با پیدا کردن یک مسئله (که البته دیگران برای سنین ما طراحی کرده بودند) یک عدم تعادل شناختی در خود ایجاد میکردیم و بعد با حل آن و برطرف کردن آن عدمِ تعادل لذت میبردیم و تقویت میشدیم برای حل مسئلهی بعدی.
روانشناسان شناختی میگویند، "هر" مسئله یا مشکل یا موضوع مبهم و نادانسته، یک عدم تعادل در ذهن ایجاد میکند که رفع آن برای ارگانیسم لذت بخش است و لذت آن معادل آب و غذا خوردن یا انزال جنسی است (چون هر یک از اینها همان عملکرد رفعِ عدم تعادل را دارند). تاکید من در اینجا روی "هر" است. این لذت مبنای تکاملی دارد. در واقع نیاکان ما با هر غلبه بر مشکلات بوجود آمده در زندگی و با هر شناختی که از ناشناختهها و ابهامها بدست میآوردهاند، به حاشیهی امنیت بقای خود میافزودهاند و کسب هر آنچه به بقا کمک میکند منشأ همهی لذتهای دوپامین محور است.
یکی از عوامل علاقه به بازیهای کامپیوتری و موبایلی نیز همین است. بازیکن یک چالش مصنوعی ملایم (که امروزه ربطی به بقا ندارد و تنها یک شبیهسازی از آن است!) برای خود تعریف میکند که همانا رسیدن به مرحله بعد، شکست حریف یا کسب فلان امتیاز است و سپس سعی میکند بر آن فائق آید. غلبه بر این چالش لذت بخش و تقویتکننده است و فرد به بازیهای بیشتر میپردازد.
نکتهی مهم این است که فرد تنها به رفع چالشهایی میپردازد که توان حل آنها را در خود ببیند و از طرفی این چالشها نباید مبتدی یا پیشپا افتاده باشند. شخص این پارادوکس را به این صورت حل می کند که مسائلی را مییابد که به ظاهر بزرگ و دهانپرکن هستند (شناسایی محتوای هارمونیکی سیگنالهای الکتریکی با استفاده از روشهای عددی در فیلتر کالمن- که من در تز ارشدم حل کردم!) ولی در واقع در محدودهی توان او هستند. به این ترتیب افراد، ناخواسته از یک ویژگی ذاتی انسانی برای کسب لذت، بدون آنکه در واقع مشکلی حل شده باشد، سوء استفاده میکنند!
آیا این سیستم در جهت رشد قابل اصلاح است؟ بله. کافی است به مسائلی که حل میکنیم دقت کنیم و روی هر مسئلهای وقت نگذاریم. به سخنی دیگر روی طرح مسائل بیش از حل آنها وقت بگذاریم. ابتدا معلوم کنیم که مسئله چیست؟ سپس ثابت کنیم که حل مسئله ضروری است و یاری بخش زندگی است یا (برای ما) هدفی در آن نهفته است. باید از خیر لذت یافتن راه حل برای یک مسئلهی غیر ضروری بگذریم. اجازه بدهیم ابتدا مسئلهی واقعی خود را نشان دهد. سپس دنبال راه حل بگردیم. این مسئله راحت نیست. ذهن ما پس از مدتی لذت خود را مطالبه میکند و مسائل الکی میتراشد. اما مقاومت در برابر آن پاداش خاص خودش را خواهد داشت. این پاداش از حل یک مسئلهی واقعی ناشی خواهد شد.
خیلیها در بورس به دنبال راه حلی میگردند که به مسئلهی واقعی آنها نمیخورد. آدمی که عزت نفسش خُرد شده با هیچ مقدار پول حالش خوب نمیشود، تازه اگر بتواند آن را بدست آورد! مشکل واقعی فرد ممکن است احساس حقارت باشد، ولی برای خودش این چالش را تعریف کرده که آیا من میتوانم فلان درصد روی این معامله سود بگیرم؟ برای مقابله با این چالش دست به کار میشود ولی صرفنظر از نتیجهی کار، مشکل اصلی بر جای خود باقی است، و شاید بتوان گفت همیشه با هر راه حل نامتناسبی تشدید میشود!
منبع : وبلاگ http://www.navnews.blogfa.com